●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

  قطار سوت می‌كشد و دور می‌شود
 
از ایستگاه خیس بدرقه
 
انبوهی از اندوه، برمی‌گردد به ایستگاه
 
و سكوتی سرد بر دیوارها آوار میشود...
 
اجازه سفر نداشتم!
 
چمدانی داشتم پر از خاطره
 
كه به مسافری آشنا سپردم...
 
دلم را برداشتم و برگشتم
 
و در میان تـنهایـیـم گم شدم
 
درست مثل قطاری كه رفت،
 
و صدای سوتش را تا ابد در من جا گذاشت...
 
 

37172_1249926603.jpg




تاریخ: 27 / 2 / 1390برچسب:مسافر آشنا,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی